با اجازه....
سه شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۲۴ ب.ظ
گفت با اجازه ی عشقم ک نذاشتن بهش برسم…
.
.
.
.
.
بعد چشمتون روز بد نبینه دوماد چنان کوبید تو صورتش
که صدا آب هویج داد عقدشم نکرد . . .
مادرشوهر و خواهرشوهرشم گیساشو کندن
چون جلو فامیلا آبروشون رفته بود . . .
و اما بابای عروس با کمربند افتاد به جونش
تا جایی که جا داشت زد سیاه و کبودش کرد . . .
الانم طفلک ترشیده هیچکسم نمیاد بگیرتش...
باباشم نمیذاره از خونه بره بیرون !
عشقشم الان دوتا بچه داره و زنشم خعلی دوس داره !
- ۹۳/۰۶/۲۵